چشم ، نشستنگاه را چون رشته سر بند است چون خواب در چشم آید بند بسته بگشاید . [ و این از استعاره‏هاى شگفت است . گویى نشستنگاه را به آوند و چشم را به سر بند همانند فرموده و چون سربند بگشاید آنچه در آوند است برون آید ، و این سخن در گفته مشهورتر و ظاهرتر از سخنان پیامبر ( ص ) است و گروهى آن را از امیر مؤمنان علیه السّلام دانسته‏اند و از جمله گفته مبرد است در کتاب مقتضب در باب لفظ به حروف و ما در کتاب خود که مجازات آثار نبوى نام دارد از این استعاره سخن گفته‏ایم . ] [نهج البلاغه]
 

 

 

حدیث معراج

 در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی


من عبور لحظه ها را می شمارم تا بیایی  
صبح یک آیینه بر منبر زچشمان تو می گفت


تا ظهور چشم تو چشم انتظارم تا بیایی  
سرشماری کن تو در آدینه از گل های پرپر


هم دعا با لاله های بی شمارم تا بیایی  
خاک لایق نیست آقا تا به رویش پا گذاری


 در مسیرت جانفانم گل بکارم تا بیایی  
صبحدم با عشق، دستت یا علی دارم که


 هرگز لحظه ای چشم از شقایق بر ندارم تا بیایی
 بی تو باغ سبز دل ها رنگ پاییزی گرفته


 باز هم بر وصل تو امیدوارم تا بیایی 
                               *     *     *
  به گردش ذوالفقار حیدر آید


 زمان عمر خناسان سرآید
 نسیم دلنشین صبح صادق 


 طبیب حاذق دل های عاشق 
  به یک دستش سلاح و حکم قرآن


به دست دیگرش داروی درمان 
  ولی حَیّ سبحان خواهد آمد 


  دیانت را نگهبان خواهد آمد
    خوشا آنان که از خط ولایت 


 تلغزد پایشان هنگام غیبت
 






::: شنبه 88/7/25 ::: ساعت 10:38 صبح :::   توسط قاسم 
نظرات شما: نظر

 

ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
هر چند بی‌زبانیم، ما را تو می‌شناسی


ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی


با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسی


آئینه‌ایم و هر چند لب بسته‌ایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو می‌شناسی


از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو می‌شناسی


از ظن خویش هر کس، از ما فسانه‌ها گفت
چون نای بی‌زبانیم ما را تو می‌شناسی


در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بی‌خزانیم ما را تو می‌شناسی


آئینه‌سان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو می‌شناسی


خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو می‌شناسی


لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو می‌شناسی


با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو می‌شناسی


از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو می‌شناسی


کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو می‌شناسی






::: سه شنبه 88/7/21 ::: ساعت 10:39 عصر :::   توسط قاسم 
نظرات شما: نظر
<   <<   6   7      >
داغ کن - کلوب دات کام